Monday 24 August 2009

سالگرد افشای ماسونی بودن احمدینژاد



پس از اینکه تمامی سایتها، تلویزیونهای لس آنجلسی، نویسندگان و خلاصه همه پیام مرا نادیده گرفتند

یک سال قبل در چنین روزهایی به هنری مکو مراجعه کردم، این یهودی روشنفکر و انسان که همنوعان خود را بخوبی میشناسد و از تعلیمات جنایتکار پرورانه و نژاد پرستانه تالمودی متنفر است، با درج قسمتی از نامه من مقالۀ بسیار مفید و آموزنده زیر را منتشر کرد که بیش از صدهزار نفر آنرا مطالعه نمودند بسیاری از روشنفکران و معروفترین اشخاص جهان آنرا خوانده اند. اگر هنری مکو را نمی شناسید تقصیر شما نیست چون آن کسانی که خود را روشنفکر جا میزنند نیز او را نمی شناسند و اجازه ندارند که بشناسند.

فراماسونها و یهودیان مخفی در سی سال گذشته بزرگترین جنایتها را بر علیه ملّت غیور و بیگناه ایران روا داشته اند، بسیاری میدانند که خائنین در جمعیت مؤتلفه مسلمان نیستند، امّا جرأت نمیکنند بگویند حتّی آنهاییکه در خارج از کشور زندگی میکنند! و این جنایتها بدون مخفی ماندن هویت و نقشه آنان از چشم مردم و بخصوص در بین هواداران خودشان میسر نمی شد، اپوزسیون خائن دلیل ادامه این جنایتها بوده و هنوز هم هست و تا روزی که مردم بیدار نشوند ادامه خواهد داشت.من یک صدا بیش نیستم و تا روزی که بتوانم به افشا گری ادامه میدهم و امیدوارم با درک اینکه قصدی جز انتقال سی سال تجربه و تحقیق که بیدار نمودن هموطنانم را از عمق واقعیت ها لازم مینماید ندارم، چگونه میتوانم سکوت کنم وقتی بسیار اندک و پراکنده اند کسانیکه از واقعیت میگویند، وحال به ترجمۀ آن مقاله توجه فرمایید، ضرر نمی کنید... سرمقالۀ " من با آن واگنی که هواداران پوتین در آنند همراه نیستم " طعنه ایست که نویسنده همکاران روشنفکر چپ خود را سرزنش میکند که فریب پوتین (و احمدی نژاد) را نخورید.و اینک مقاله:

من همانند هر کسی از سرخوردگی و شرمی که ولادیمیر پوتین اخیراٌ به نیروهای گرجی تحمیل کرد بسیار خشنود شدم, هرچند که دربزرگداشت این موفقیت آنگونه که کارل شوارتز در مقالۀ 23 آگوست خود " صهیونیسم غرب حریف خود رادر مقابل یافت " انجام داد نیز ملحق نخواهم شد.

صهیونیسم را هم ردیف نظم نوین جهانی شمردن صحیح نیست. صهیونیسم یکی از بازوهای نظم نوین است, بازوی دیگرش مخالفت با صهیونیسم است که با پوتین در روسیه و احمدی نژاد در ایران معرفی میشوند. رافتچایلدها هر دو را توسط ام آی 6 کنترل میکنند.

این دیالکتیک نازی- کمونیسم در جنگ دوم جهانی موفق بود. نمیتوانید جنگ سوم جهانی داشته باشید تا اینکه هر دو طرف را در اختیار داشته باشی. اینبار در گردش زمان پوتین و احمدی نژاد بعنوان مدافعین ملّیت ومذهب ظاهر شدند. امّا فریب نخورید. این راه وروش رافتچایلد میباشد. آنها بارها دست به شبیه سازی مصنوعی گروههای مخالف یا تظاهر کنندگان بر علیه جنگ و حتّی نبردهای ساختگی میزنند. بدین ترتیب به سود سرشاری میرسند و قادر خواهند بود که نتایج بدست آمده از این درگیری را در جهت اهداف خود هماهنگ نمایند. جنگ ما را از حالت متعارف خارج میسازد و قادر نخواهیم بود که به مشکل اصلی بپردازیم. در این بین البتّه ایده آلیستها (بیگناهان معتقد-مترجم) مبارزه میکنند و برای آرمانشان کشته میشوند.

برای کسانی که دنبال مدارک بیشتری هستند بگویم که با تحقیقی نیم ساعته در گوگل دریافتم که پوتین روابطی خودمانی و گرم با بزرگترین خاندان یهودی روسیه یعنی چاباد لوباویتچرز دارد. اینکه چگونه هر وقت ولادیمیر گرسنه میشد این خانوادۀ یهودی به او غذا میدادند, از اینرو این علاقه و الفت بین آنها بوجودآمده, شاید هنوز مشغول به خوراندن او هستند. این فرقه یا خاندان به وضوح در صف مقدم تشکیل دهندگان نظم نوین جهانی میباشد.

سپس در وب سایت ریچارد تاملینسون که مامور ام آی 6 بوده وبا پوتین جوان؛ مامورکا گ ب تعلیم دیده بوده خواندم که اینان یاد گرفته بودند خدمتگذار ایلومیناتی ها باشند، نگهبانان خودخواندۀ جامعه که برای حکومت کردن زاده شده اند.

پوتین توسط ام آی 6 شستشوی مغزی وکنترل میشده و شاید هنوز هم باشد. این شاید توجیه سکوت او در ماجرای غرق کردن زیردریایی کورسک وهمچنین کشتار بیرحمانۀ بسلان که با همیاری و رهبری ام آی 6 صورت گرفت باشد. تاملینسون میگوید پوتین دارای رتبۀ رویال آرک در فراماسونری بود امّا دیگر یک فراماسون محسوب نمیشود و از کنترل مغزی هم خود را رها کرده. از این متعجبم!

من باور نمیکنم که پوتین از رافتچایلدها بریده باشد. آیا روسیه دارای یک بانک مرکزی که توسط رافتچایلدها اداره میشود نیست؟ همین گفته بس.

احمدی نژاد

در اینجا رئیس جمهور ایران در حال نمایش علامت فراماسونی "شصت و انگشت" نشان شناسایی میباشد. دوانگشت نشانه به سمت بالا نشانۀ منفی است.

[یکی از خوانندگان دیوید لیوینگ ستون معتقد است که احمدی نژاد یک یهودی مخفی است در لینک وبلاگ او که به یک مقالۀ ویکیپدیا راهنمایی میکند که از تعویض نام خانوادگی رئیس جمهور ایران در سالهای 50 میلادی از صبورچیان به احمدی نژاد خبر میدهد، . به عقیدۀ این ایرانی که معتقد است با افشای اینها بتواند جلوی خطر بزرگ را بگیرد(چه خیال خامی) میگوید آمریکا روسیه و ایران در همدستی با یکدیگر قصد ایجاد جنگ جهانی را دارند. به نقل قولی از محسن رضایی فرماندۀ اسبق سپاه پاسداران ایران که دیگر تکرار نمیشود میپردازد که گفته:

" مادر احمدی نژاد یک یهودی ست، اصلاٌ از ابتدای تشکیل جمهوری اسلامی در سال 79 میلادی یهودیانی که تظاهر به اسلام میکنند در بالاترین پستهای مملکتی نظام قرار داشته اند".

این با گزارشات رسیده در رابطه با کمک اسرائیل به برنامۀ تسلیحات اتمی ایران مطابقت دارد.اخیرا یکی از رؤسای سابق موساد گفته احمدی نژاد با نمایش تهدیدی برای اسرائیل بودن، بهترین هدیه به اسرائیل بود.

هالوی به تلویزیون عربی زبان ال هورا در روز سه شنبه گفته بود: " احمدینژاد بزرگترین هدیۀ ماست". ما هیچ عملیاتی بهتر از این در موساد نمیتوانستیم انجام دهیم که یک نفر مثل احمدی نژاد رو در ایران به قدرت برسونیم" .

هالوی اضافه میکند که اظهارات تهدید آمیز رئیس جمهور ایران " به تمام جهانیان ثابت کرد که همزیستی با ایرانِ امروز ممکن نیست "

امیدوارم اسرائیلی ها نیز متوجه شوند که چگونه مثل یک مهره به بازی گرفته شده اند، به مانند یهودیان اروپا و سرانجام مرگباری که داشتند.

مقاله اصلی بزبان انگلیسی

Sunday 23 August 2009

شناسایی دوست و دشمن


سؤالی که برای بسیاری از ایرانیان پس از رؤیت کردن جنایتهای بیشرمانه و متعدد رژیم و در نتیجه از دست دادن تمامی پایگاههای مردمی اش مطرح بوده اینستکه چگونه اینان بر سر قدرت باقی مانده اند؟ در حالیکه با تمام دنیا نیز سر جنگ دارند، به هر جا که دلشان بخواهد آدمکش میفرستند و مخالفینشان را به فجیعترین وضع میکشند، مراکز مختلفی را در جهان بمب گذاشته و انسانهای مختلفی را از ملیتهای گوناگون به قتل رسانده اند، امّا با همهۀ اینها همچنان به حکومت کردن و چپاول کشور مشغولند،کشورهای غربی نیز گاهی چند تذکر شفاهی و یا زیر فشار افکار عمومی تحریماتی بر علیه کشور اعمال میکنند که البته باعث رونق بازار سیاه میشوند که بازاریانِ هیئت مؤتلفه انرا در مونوپول خود دارند و از این راه ثروتی هنگفت بدست آورده اند و این مردم هستند که در هر تحریمی هزینه ها را میپردازند و اگر این تحریم ها نتایج دلخواه که همان تضعیف ملتّهاست را بدنبال داشته باشد از دیداعمال کنند گان آنها حتّی اگر جان 500،000 کودک عراقی را گرفته باشد به اعتراف تلویزیونی مدلین آلبرایت که هنوز معتقد است آن تحریم ها میبایست اعمال میشد و ارزشش را داشت، از دید کسانی که با تفکرات اشرافی و تالمودی به دنیا نگاه میکنند مردم دنیا به غیر از حیوانات مزاحم چیز دیگری نیستند، به هر طریق ممکن نیز فکرش را بکنید این را گفته اند و بسرعت و با تمام قدرت درحال کشتار، شکنجه، تجاوزات متعدد و آدمربایی های فراوان در تمام نقاط دنیا هستند، اگربه سوابق اشراف غربی نگاه کنید همان قاچاقچیان تریاک به چین و برده داران و غارتگران هند و افریقا، حامیان هیتلر ، استالین و مائو و تجاراسله و مالکان بانکها و کمپانیها را میبینیم، کمپانیهایی که با تولیدات مسموم و فراوان از نوشابه ها گرفته تا سیگار به سرطان زایی مشغولند و با لوازم آرایشی بسیار خطرناک، عروسکهایی که تعادل هورمونی را در بدن مختل میکنند بلای جان کودکان ما میشوند و هیچ کس هشدار نمیدهد. و جالب اینجاست که فقط با در دست داشتن کامل خبرگزاریها و نویسندگان و روشنفکر نماها که بدون استثنا نوکر اجنوی و در بهترین حالت ممکن بزدلانی کثیفند که بدون داشتن آگاهی لازم کیبورد در دست گرفته اند و همراه دیگر خائنین مزدبگیر به مردم جهان اینطور تلقین میکنند که دولتهایشان حقایق را میگویند ویا کمی دروغ میگویند و کمی دیکتاتور هستند و از عمق جنایتهایی که در حال انجام است نمی گویند ودر نتیجه بخش وسیعی از مردم جهان بی خبرند، راستی چرا؟ مثلاٌدر ایران با اینکه بسیاری از مردم کوچه و بازار با هوش ذاتی خود حدسهای درستی میزنند و ریشۀ همۀ این فجایع را بسادگی پشت داشتن آخوندها میدانند، بعضی روسیه را در نظر دارند و عدۀ بسیاری با توجه به تجربه های تاریخی انگشت روی کفتار جهانی بریتانیای شنیع میگذارند، جالب اینستکه هر دو گروه هم درست حدس میزنند با این تفاوت که هر دوی آن کشورها و در واقع اکثر کشورهای غربی و شرقی پشتیبان این رژیم ایران بوده و خواهند بود، در طول سی سال گذشته سعی بسیاری صورت گرفته تا کلمه فراماسون از ذهن ایرانیان پاک شود و آنرا پدیده ای خارجی بپندارند و فراموش کنند که چقدر وسیع این شبکه مزدور پرور در سرنگونی رژیم شاه نقش داشته و در دوران انقلاب و پی آمدهای بعد از آن در هدایت تحولات ایران نقش بسزایی داشته و اکنون به بازیگر اصلی سیاست ایران بدل شده است، این تلاش گسترده بدون همکاری روشنفکران خودفروخته ای که در پاریس، لندن و نیویورک و لس آنجلس به فریب ایرانیان چه در داخل و چه در خارج میپردازند میسر نمیشد و همچنان ادامه دارد. عمق این فساد و نفوذ این شبکه آنقدر گسترده شده که دیگر ترسی از افشا شدن نیز ندارد، امّا بزدلان هنوز جرإت نمیکنند کلمه ای بگویند زیرا در آنصورت باید دور مصاحبه های چند هزار دلاری راخط بکشند ، در مقاله بعدی به این موضوع خواهم پرداخت. زنده باد ایران و ایرانیان و متوقف باد نقشه پوریم اتمی جنایتکاران.

Wednesday 19 August 2009

هیتلر یک موهبت الهی برای اسرائیل بود


From Henry Makow

اگر هیتلر وجود نداشت، صهیونیستها میبایستی که او را خلق میکردند. شاید همین کار را کردند.

اعداد (در کتاب ادوین بلاک بنام "توافقنامۀ انتقالی ") داستان را تعریف میکند. در 1927، حدود 15،000 از جمعیت 550،000 نفری یهودیان آلمان خود را صهیونیست بحساب میآوردند، این کمتر از 2% است.

اکثریت وسیعی از یهودیان آلمانی بشدت مخالف صهیونیسم بودند و آنرا دشمنی از درون به حساب میآوردند. آنها آلمانی بودند. هشتاد هزار از آنها در خندقها (جنگ جهانی اول) جنگیده بودند و 12،000 کشته داده بودند. مخالفت یهودیان بر علیه صهیونیسم در هیچ جا بشدت و وسعت آن در آلمان نبود، به نوشتۀ تاریخ نگار صهیونیست (168ص)

به لطف هیتلر 60،000 یهودی بین سالهای 1933 تا 1941 به اسرائیل مهاجرت نمودند. به لطف یک " توافقنامۀ انتقالی " بین نازی ها و صهیونیستها؛ دارایی یهودیان به ارزش 100 میلیون دلار و بصورت کالاهای صنعتی صادراتی آلمان نازی به اسرائیل منتقل شد که برای زیر ساخت اسرائیل مورد استفاده قرار گرفت. توافق انتقالی با خود وسایل، ماشین آلات سنگین، آلات کشاورزی حتّی کارگر و سرمایۀ لازم برای توسعه را بهمراه آورد. بسیاری از صنایع مهم اسرائیل مانند نساجی و شبکۀ آّب رسانی ملّی بدین صورت بنیان نهاده شد.

درآن زمان فقط 200،000 یهودی در فلسطین بودند، بیشترشان یهودیان مذهبی و ضد صهیونیسم بودند. درآمد یک کارگر یهودی روزی یک دلار بود. 800،000 فلسطینی عرب در آنجا بودند.

به لطف هیتلر

به لطف هیتلر هسته جامعه یهودی آلمان برداشته و به فلسطین منتقل شد همراه تمامی دارایی آنها، " بسیاری از این مردم اجازه یافتند لوازم خانه و حتی قسمتهایی از خانۀ خود را مستقیماً منتقل نمایند "

در 1937، وقتی انگلیسیها پیشنهاد تقسیم فلسطین به دو ایالت را دادند، نازی ها متعجب بودند از اینکه اشتباهاٌ یک واتیکان یهودی ایجاد کردند که مترصد نابودی آلمان میباشد،امّا هیتلر همۀ ناراضیان را مجبور به اطاعت نموده و اصرار در انجام تمام و کمال توافقنامۀ انتقالی و حتّی توسعۀ آن به کشورهای دیگر نمود. ایتالیا رومانی مجارستان و بسیاری از دیگر کشورها که در زیر یوغ فاشیسم بودند توافقنامۀ مشابهی امضا نمودند.

هیتلر آنقدر از یهودی ها متنفّر بود که یک کشور برای آنها بنا نمود! او میتوانست تمام دارایی آنها را مصادره کند و آنها را با لگد از کشور بیرون بیندازد ، امّا چنین کاری بسیار ضد سامی مینمود!!

همکاری صهیونیسم ـ فاشیسم

به محض قدرت گرفتن هیتلر در 1933، صهیونیست ها بوضوح یک موقعیت سیاسی مورد حمایت بدست آوردند. بعد از آتش سوزی رایشتاک (پارلمان)، نازی ها تمامی گروههای اپوزسیون را نابود کردند و 600 روزنامه را تعطیل نمودند. امّا نه صهیونیستها و نه روزنامۀ آنها که در هر خیابانی به وفور دیده میشد و تیراژش پنج برابر شده و به 38000 رسید. صهیونیسم تنها حزب و ایدئولوژی مجاز بعد از رایش بود.

یونیفورم صهیونیست تنها یونیفورم غیر نازی مجاز در آلمان بود. همانطور پرچم شان. زبان عبری نیز در مدارس شان تدریس میشد. یهودیان آلمانی هنوز میخواستند در آلمان بمانند با اینکه شهروند دست دوم بحساب میآمدند، و حتّی تحقیر و مورد تعقیب قرار میگرفتند. امّا صهیونیستها یهودیان آلمانی را بخاطر اینکه میخواستند خود را وفق دهند مورد شماتت قرار میدادند و آنها را لایق مورد تعقیب قرار گرفتن میدانستند.

صهیونیستها ایدئولوژی نژادی نازی ها را به رخ میکشیدند: "یک سرنوشت مشترک و وجدان آگاه قبیله ای با یک مشخصۀ مهم باید در توسعۀ یک شیوۀ زندگی وجود داشته باشد حتی برای یهودیها ".

بلَک میگوید همین بیانگر اینستکه چگونه " یک اقلیت کوچک از یهودیان آلمانی توانست قیومیت اضطراری 550،000 مرد، زن و کودکان را بدست بگیرد ". این تأییدی بود بر " ترس دیرینه ای که یهودیان همیشه نسبت به صهیونیستها احساس میکردند که بهانه ای قانونی و دلیلی معنوی خواهند ساخت تا آنان را مجبوربه ترک جامعۀ اروپایی نمایند ".

این هچنین توضیحی برای اینستکه چرا اسرائیل مانند آلمان نازی عمل میکند. آنها دارای یک تبار مشترک نژادپرستانه اند. نه تنها آلمانی ها اسرائیل را ساختند، بلکه اسرائیل آلمان نازی را با ایجاد یک مارکت برای صادرات آلمان یاری نمود. آنها با یکدیگر کار می کردند. یهودیان بسیاری پس از رسیدن به اسرائیل نتوانستند تمام پول خود را تحویل بگیرند، بنابراین صهیونیتها در غارت یهودیان اروپا نیز مستقیماٌ دست داشتند و آن را " آریایی کردن "می نامیدند.

نتیجه

به طور فزاینده اسرائیلیان ، و یهودیان به طور کلی ، دریافته اند که صهیونیسم یک خدعه میباشد و رفتار اسرائیل هر چه بیشتر به نازی ها شبیه میشود بعنوان مثال استاد دانشگاه، یشایاهو لبوویتز گفت: هر کاری که اسرائیل از سال 1967 انجام داده است " حماقت شریر یا شریرانه احمقانه بوده است". او ارتش اسرائیل را " نازی ـ یهودی" مینامد".

در اینجا قصد این نیست که نشان داده شود چگونه سرمایه داران انگلیسی ـ امریکایی هیتلر را به قدرت رساندند، همانهایی که کمونیسم و صهیونیسم را بوجود آوردند. بلکه مقصود اینست که یهودیان و آمریکایی ها (و البته تمام مردم جهان ـ مترجم) این درس را در مّد نظر داشته باشند. رویدادهای تاریخی برای شستشوی مغزی و بازیچه کردن مردم بوجود آورده میشوند و در جهت پیشبرد دستور کار ایجاد نظم نوین جهانی.

یهودیان اروپایی دربدر شدند، اموالشان بسرقت رفت و فجیعانه بقتل رسیدند تا پایتختی برای دولت جهانی راتچایلد در اسرائیل بنا شود. برای له کردن اسلام آمریکایی ها در عراق، افغانستان و احتمالاٌ ایران کشته میشوند. بحران اقتصادی موجود مردم مستأصل را مجبور به پذیرش دولت جهانی سوسیالیستی مینماید. و ....

هنری مکو روشنفکر یهودی کانادایی از جمله انسانهای شریفی ست که بدون توجه به مادیات و بدون واهمه از حملۀ همکیشان خود به افشای جنایتکاران صهیونیست که او آنها را بدرستی دشمن یهودیان و بشریت میداند ادامه میدهد، این مقالۀ اخیر او را بعلت شباهت های فریبکاری بوجود آمده در ایران با آنچه در آلمان رخ داد و اهمییت فوق العادۀ دانستن حقایق پشت پردۀ جنگ دوم جهانی ترجمه کردم و از اشکالات متعدد پوزش میخواهم، چه کنم که من یک مترجم حرفه ای نیستم و فقط از روی احساس مسئولیت در اطلاعرسانی به هم میهنانم میباشد مردمی که اسیر ظلم و بیداد از یکطرف و خیانت روشنفکران مزدور از طرفدیگرند کسانی که نه تنها حقایق را نمیگویند بلکه معدود کسانی را که به چنین اقدامی مبادرت مینمایند را یا با برچسب های گوناگون مورد حمله قرار میدهند و یا تنها با نادیده گرفتنشان به تداوم استبداد و استعمار کمک مینمایند.

مقالۀ اصلی و بزبان انگلیسی

Monday 10 August 2009

من شاهد همکاری "سیا" با " القاعده "بودم





بسم الله الرحمن الرحيم

نویسندۀ خوبی نیستم ولی مجبورم آنچه را که شاهد بودم بدون کم و زیاد برای ثبت در تاریخ تحریر کنم، مطمئنم نو کران استعمار مرا دروغگو و .. خواهند خواند امّا من فقط به آنچه دیده ام شهادت میدهم، آری من شاهد همکاری سفارت آمریکا با گروههای اسلامی بسیار تندروی پاکستانی بودم که تروریست تربیت میکردند و تحت حمایت آمریکا آنها را به اروپا برای انجام عملیات تروریستی میفرستادند، و اینک کل ماجرا:

در شهر وین تچیان پایتخت یکی از فقیر ترین کشورهای جهان یعنی لائوس هر آنچه داشتم حتی لباسهایم را از دست دادم، بدین علت که از بی پولی و به پایان رسیدن مدت اقامتم در آن کشور تصمیم گرفتم به همراه دوستم از رودخانۀ مرزی و بسیار بزرگ مه کونگ شنا کنان عبور کنیم و به تایلند برگردیم، امّا خداوند منّان نقشۀ دیگری برایم داشت و من که از خستگی و گم کردن خود در گردا بهای مه کونگ مرگ را به عینه میدیدم و فقط سعی میکردم سرم را روی آب نگه دارم تا تنفس کنم به ناگهان قایقی بی سرنشین که به خشکی زنجیر شده بود ولی بطرز عجیبی تا وسط رودخانه این زنجیر ادامه داشت موجب نجات من شد. متعجب و شکرکنان به خشکی آمدم و متوجه شدم که دوستم با بنیۀ قوی خود توانسته به آنطرف یعنی تایلند برسد ومن در عوض کوله پشتی ام را نیز از دست داده بودم که محتوی پاسپورت، اندکی پول و لباسهایم بود و با اینکه آنرا درون یک پلاستیک مشکی بزرگ گذاشته بودم که شناور میماند ولی رودخانه آنرا با خود برده بود.

اول از همه به سازمان ملل رجوع کردم و نزد خانم آمریکایی به اسم الیزابت که کمیسر سازمان ملل نیز بود رفتم که چند روز پیش از این اتفاق همراه همان دوستم برای درخواست کمک به او رجوع کرده بودیم و او نتوانسته بود کمکی نماید ولی از آنجائیکه بسیار مهربان بود کمی پول به ما داد و نصیحت مان کرد که به تایلند برگردیم و ما حتی نقشۀ خود را برای به آب زدن و عبور از مرز به او گفته بودیم، ازینرو وقتی مرا با یک مایوی بلند و یک پیراهن کوچک که از رخت های آویزان شدۀ یک خانه برداشته بودم دید حدس زد چه بلائی سرم آمده و خیلی ناراحت شد و حتّی خود را سرزنش میکرد که چرا مرا ترغیب نموده بود، بهمین علت به کمکم آمد و آنقدر به من محبت کرد که هرگز قادر به فراموش کردنش نیستم، مخصوصاً اینکه سازمان ملل شش ماه طول کشید آنهم به مدد همو تا مرا بعنوان پناهنده پذیرفت و در آن مدت بسیار سخت او برایم یک فرشتۀ آمریکایی بود.

از ناچاری به مسجد شهر رجوع کردم و درخواست کمک کردم و اجازه دادند در آنجا زندگی کنم و از آنجا کل زندگی ام عوض شد، به عبادت پرداختم و به خدای متعال توکل کردم، مؤمنی گفت نیت کن و یک دور قرآن را از اول تا آخر بخوان تا در پایانش حاجتت را بگیری، تقریباً بیست روز پس از تمام کردن قرآن مجید به دانمارک پرواز کردم. البته برای مدت بسیار طولانی افتخار اذان گفتن نیز به من داده شد چون در آن کشور هنوز کمونیستی اجازۀ استفاده از بلندگو را نداشتیم.

حداقل یکی دو روز در هفته به دفتر امور پنا هند گان رجوع میکردم و برای کوتاهتر شدن مسیر راهپیمایی ام از خیابانی که سفارت غول پیکر آمریکا تمام طول دو طرفش را در تصرف خود داشت عبور میکردم وشايد هم از شیطنت مسيرم را تغيير نميدادم.

بدلیل اینکه در گذشته به سفارت های مختلفی در کشورهایی چند رجوع کرده بودم خوب میدانستم که حراست سفارت آمریکا مرا میشناسد مخصوصاً اینکه شهر وینتچیان بسیار کوچک بود و خارجیان بسادگی شناخته میشدند و از طرفی الیزابت مطمئنا با آنها در مورد من صحبت میکرد.

ماهها گذشت و هیچگونه مسئله ای پیش نیامد تا اینکه روزی نزدیک ظهر به مسجد بازگشتم و متوجۀ حضور شخصی که خود را توریست نشان میداد شدم که با دوربینی ویدئویی مشغول فیلمبرداری بود و تا مرا دید دوربین را طرف من گرفت و تنها وقتی متوجۀ ترش رویی من شد توقف داد و عذرخواهی نمود که بدون اجازه فیلم گرفته و اجازه خواست که من هم با خوشرویی موافقت کردم و وقتی چند سؤال در مورد اعضا و رفت و آمد در مسجد نمود حسابی مشکوک شدم، مدت زیادی ازین موضوع نگذشت که من همان شخص را به هنگام ورود به سفارت دیدم که بسیار شبیه لات های خودمان یا کا بوهای احمق آمریکایی با دستان باز راه میرفت!

نکتۀ مهم در ین میان اینست که مسجد و من زیر نظر قرار گرفتیم بدون اینکه هیچکدام از اعضای مسجد هیچگونه اهمیتی به سیاست بدهند و یا حتّی در موردش صحبت کنند، من هم در آن دورۀ دربدری کاملاً از وقایع جهان بیخبر بودم تا جائیکه در یکی از ملاقاتهای با الیزابت وقتی او جریان بمب گذاریهای سفارت آمریکا در دو کشور آفریقایی را برایم تعریف کرد، تعجب و بیخبری من برایش باورکردنی نبود و چند بار پرسید که آیا من واقعاً خبر ندارم؟ و اینکه پس شما در مسجد از چه صحبت میکنید؟

از آنزمان بود که من شروع کردم به خواندن مجلات تایمز و نیوزویک که از الیزابت قرض میگرفتم. در این زمان یک گروه تبلیغ پاکستانی به مسجد آمد بود که با دو گروه قبلی که آنها هم پاکستانی بودند بسیار فرق داشتند.

آمدن گروههای تبلیغ اسلامی به کشورهای آسیای شرقی که اکثر شان از پاکستان میآیند امری عادیست و مردم آن مناطق به دیدنشان عادت دارند. دو گروه قبلی که من دیده بودم انسانهای خوش مشرب و متدینی بودند که فقط در مورد دین و فرائض صحبت می نمودند، امّا آن گروه آخرین که من دیدم، داد همه را در آورده بودند، بشدت سیاسی، خودخواه، بی نزاکت و از همه طلبکار بودند، از آن بالاتر اینکه دو جوان در میان آنها بود که از نظر سّن و لباس پوشیدن با بقیه فرق داشتند و لباس پاکستانی نمیپوشیدند، این گروه تبلیغ در واقع پوششی بود برای فرستادن این دو به فرانسه، بدین طریق که براحتی آنها را از پاکستان به تایلند وسپس به لائوس آوردند بدون اینکه کسی به آنها شک کند، و درست فردای روزی که آنها به فرانسه پرواز کردند این گروه تبلیغ نیز به تایلند برگشت که از آنجا به پاکستان پرواز کنند.

جالب این بود که در یکی از همان روزها من با یک مجلۀ تایمز که عکس بن لادن را در صفحۀ اول خود چاپ کرده بود به مسجد آمدم، یکی از اعضای این گروه تبلیغ مجله را که روی نیمکت بود دید و چنان با علاقه به عکس خیره شده بود که من نتوانستم چیزی نگویم و به او نزدیک شده و گفتم " این یک کافر و تروریست و قاتل مسلمین است". آنچنان قرمز و برا فروخته شده بود که فکر کردم اگر در پاکستان بودیم در جا مرا کشته بود، امّا در آن مسجد جای ... نبود، پس مکث بلندی نمود و با غرور گفت " او یک قهرمان است" در جوابش گفتم میخواهی چیزی نشانت دهم تا ببینی چقدر او قهرمان است؟و مجله را ازش گرفتم و عکسهای کشته شد گان بمب گذاریهای سفارت آمریکا را به او نشان دادم و گفتم اینان اکثریت شان مسلمانند و فقط دو مأمور خرده پای امریکایی کشته شده اند و همین مجلات از این موضوع دارند نهایت استفاده را میبرند تا کل مسلمانان را وحشی و تروریست نشان دهند" متوجه شدم که حرفم در او تاثیر کرد و کمی فکر کرد و گفت " آره راست میگی خیلی مسلمان بیخود کشته شده ولی اینها نیز شهید حساب میشوند. بحث ما در اینجا به پایان رسید درحالیکه من در آنزمان متوجۀ این مهم نبودم که من داشتم با یکی از عوامل القا عده بحث میکردم و اصلاً هنوز چیز زیادی در بارۀ القاعده نمیدانستم.

جالبتر از همۀ این مسائل صحبتهای من با آن دو جوان بود که بسیاری از مسائل را برایم روشن نمود، یکی از آندو ملایم و باهوش بود ولی دیگری بسیار بی نزاکت، خودخواه و از تمام دنیا طلبکار بود درست مانند اکثر اعضای آن گروه.

روزی که از یک راهپیمایی طولانی به مسجد برگشته بودم و بسیار خسته بودم نزد آندو روی نیمکت نشستم که بدون هیچ مقدمه ای همان خودخواه ازم پرسید " چی میکشی که اینجور بیحالی؟ با تعجب گفتم "پنج کیلومتر راه رفته ام نه مثل تو که تو مسجد لم بدم، سیگاری در آوردم و گفتم با پول صدقۀ این و آن این سیگار رو میخرم و میکشم " و تعارفی هم بهش زدم که کنف شد و پاشد رفت، در عوض دوستش ازم عذرخواهی کرد و برای اینکه دلجویی کند شروع به صحبت از هر دری کرد و من هم که هرگز کینه ای نبودم با او گرم گرفتم و همین مقدمه ای شد که دو روز بعد هنگامی که پس از صرف یک شام خیراتی بسیار مفصل و میوه جات و غیره صحبت مان خیلی گرم گرفت و آقای خودخواه هم به ما افتخار داد و ازم پرسید در جنگ بوده ای؟ بلدی با اسلحه شلیک کنی؟ گفتم اکثر ایرانیها با اسلحه آشنا هستند، من هم همینطور و مدتها قبل از جنگ یاد گرفتم که با اسلحه کارکنم" دوباره پرسید چه نوع سلاحی بلدی" من هم چند تایی نام بردم و او مثل کسی که به پیروزی رسیده گفت" اینها که چیزی نیست، من سلاحی نیست که با آن کار نکرده باشم و چندین اسلحه را نام برد که همه را با چشم بسته میگفت باز و بسته میکند، من که علاقه مند شده بودم بیشتر از کارش سر در بیاورم پرسیدم چطور اینهمه چیز یاد گرفتی و اینجا بود که خود را لو داد وگفت " من در کمپهایی مخصوص و مخفی دوره دیده ام " ناگهان دوستش وسط حرفمان پرید و با نگاهی شماتت بار به او نگاه کرد که هزاران معنی در آن نهفته بود و با اینکه خیلی سعی کردند مسیر حرف را تغییر دهند و از آسمان و ریسمان صحبت کنند ولی من پی بردم که اینان تروریستهای تعلیم دیده اند و این تعلیمات را نه در پاکستان بلکه در منطقۀ پشتون افغانستان دیده اند، وحال این گروه تبلیغ بعنوان پوششی برای این دو و مطمئن شدن از اینکه هیچ مشکلی برایشان پیش نمیآید به لائوس آمده بودند.

نکتۀ بسیار با اهمیت در این میان شدت گرفتن نظارت سفارت آمریکا بر مسجد و شخص من در مدت حضور آن گروه تبلیغ بود و این نظارت تا پایان اقامت من در لائوس ادامه داشت. همانطور که گفتم قبل از ورود این گروه شخصی که برای سفارت کار میکرد در مسجد از من فیلم گرفت و بسیار مهمتر از این فراخواندن من به سفارت برای انجام نوعی مصاحبه آنهم چند هفته بعد از ترک آن گروه تبلیغ بود، بدون اینکه من هیچگونه درخواستی از شان داشته باشم مثل ویزا یا بورسیه، موضوع از اینقرار بود که خانم الیزابت هر قدر سعی کرد که حرفی از من بیرون بکشد و از اینکه من بوئی از مأموریت گروه تبلیغ برده ام یا نه سر در بیاورد موفق نشد چون بسیار از جاسوسی و خبرچینی حتی علیه دشمنم نیز متنفرم، ازینجهت و به احتمال بسیار قوی دستور داشت به طریقی مرا به سفارت بفرستد تا متخصصین شان مرا از نزدیک ببینند ازینرو وقتی صحبت از قاچاق فراوان مواد مخدر در لائوس کردم با نشان دادن علاقه به موضع و اینکه آیا حاضرم اطلاعاتم را در اختیارشان بگذارم و اینکار برایم خیلی مؤثر خواهد بود چون سفارت نفوذ زیادی دارد، من هم بدون معطلی قبول کردم و با علاقه گفتم هر چه میدانم در اختیارشان خواهم گذاشت با اینکه کاملاً مطمئن بودم که تمام آنچه من دربارۀ قاچاق در لائوس میدانم برای سفارت یک جوک بسیار مضحک بیش نیست! امّا ندایی در درونم به من میگفت که باید خیال سفارتیها را از بابت خود جمع کنم که از چیزی سر در نیاورده ام و متوجۀ این توطئۀ کثیف نشده ام.

فکر کنم دو روز بعد از آن بود که الیزابت قرار ملاقاتم را با سفارت به من خبر داد و گفت فقط باهاشان رو راست باش و من سفارشت را کرده ام، یادم نیست چند روز بعد از آن بود که به سفارت رفتم، خیلی محترمانه مرا تحویل گرفتند و شخصی مرا از دم در تا ساختمان اصلی همراهی کرد و به یک اطاق نه چندان بزرگ برد که حدس میزنم صدا وتصویرمان ضبط میشد، تا اینکه دو نفر وارد اطاق شدند یکی گرگوری اف لالس دومین منشی سیاسی سفارت بود و متاسفانه نام دیگری یادم نیست، از شروع فهمیدم که ذره ای در مورد قاچاق مخدر ارزش قایل نیستند در عوض بسیار روی حرکاتم و جوابهایی که میدهم دقت میکنند تا دریابند چه جور آدمی هستم، نمیدانم چگونه بگویم ولی آنچنان خود را به حماقت زده بودم که خودم هم باورم شده بود چه برسد به آنها! ممکن است باورتان نشود، امّا مطمئنم که اگر ذره ای به من شک کرده بودند که از کارشان سر در آورده ام بسادگی بدون اینکه کسی بویی ببرد مرا سر به نیست میکردند و این کار در لائوس خیلی برایشان آسان بود، در عوض بسیار محترمانه و با دادن کارت ویزیتشان به من وگفتن این حرف که هر وقت مشکلی برایت پیش آمد میتوانی به ما زنگ بزنی از من خداحافظی کردند.

پس از این جریان بود که کار پناهندگی من مورد قبول واقع شد و درست مثل اینکه شانس از هر طرف به من رو کرده کارهایم بسرعت پیش میرفت ودر عرض دو سه ماه بصورت اورژانسی پروندۀ مرا بکار انداختند و دانمارک مرا بعنوان پناهندۀ سیاسی قبول کرد و باز هم بسیار سریع برایم پاسپورت موقت و بلیط هواپیما فرستادند. فکر میکنم بدینوسیله میخواستند هم مرا از لائوس دور کنند و هم مرا در کشوری که شدیداً امنیتی و ماسونی است یعنی دانمارک زیر نظر داشته باشند.

تنها سؤالی که مسلماً برای خیلیها مطرح میشود اینست که چرا این همه سال صبر کردم و اکنون به افشای قضیه پرداختم؟ مهمترین علت اینستکه همیشه فکر میکردم کسی باور نخواهد کرد، زیرا من هیچ مدرکی برای اثبات این جریان ندارم و از طرف دیگر میدانم که کسانی سعی خواهند کرد برای بی اعتبار کردن این شهادت من از کثیف ترین شگردها استفاده کنند، امّا یاری فوق العادۀ الهی در مدت دربدری های طولانی من بخصوص در لائوس این عقیده را در من بوجود آورده که افشای این خیانت آشکار دولت آمریکا هم به مردم خود وهم کل بشریت که به بدنام کردن مسلمین در دنیا نیز منجر شده و من از شاهدین مسلم آن هستم یک وظیفه الهی ست که شانه خالی کردن از آن منتهای بزدلی و گناهی نا بخشودنیست و امیدوارم این تأخیر در انجام وظیفه از طرف خداوند بخشنده ترین و مهربانترین، مورد عفو قرار گیرد.

سانسور شدید دردمکراسی مضحک دانمارک

مدتیست که در مورد صحت ادعاهای آقای پورپیرار تحقیق میکنم، از شروع این تحقیق با مشکلات متعددی مواجه شدم که عمدی و برای جلوگیری از ادامۀ کار برایم در اینترنت بوجود آمد که بهیچوجه برایم تازگی ندارد و فقط از آنجائیکه آگاهی از این موضوع را برای هموطنانم بسیار ضروری میدانم تا به دروغین بودن دمکراسی غرب پی ببرند به نوشتن و مستند کردن این اقدام شرم آور میپردازم.ا
موساد آنچنان با راحتی در این کشور به جاسوسی و حتّی ایجاد مزاحمت برای اشخاص از جمله خود دانمارکی ها میپردازد که در خود اسرائیل هم چنین آزادی ندارد، اسرائیل از پرداخت هرگونه مالیات بکلی معاف است و مقامات دانمارکی حق دستگیری هیچیک از جاسوسان اسرائیلی را ندارند، مدت چند سالست که اشخاصی مرا تعـقـیب میکنند حتّی آپارتمان بغلی من دراختیار آنانست و جالب اینکه هیچکدام شبیه دانمارکی ها نیستند و قیافۀ یهودیان اسرائیلی را دارند
این نظارتها حتّی همسایگانم را نیز متوجۀ موضوع کرده و دو تن از این همسایه ها پس از شلوغیهای ایران با من همدردی کرده و تنفرشان ازین جاسوسان را ابراز داشته اند مخصوصاً همه میدانند که من بشدت از احمدینژاد متنفرم و سعی در افشای او و حکومت ضد مردمی آخوندها دارم و جلوگیری از من بدون هیچگونه شکی به حمایت از ملّاهای خونخوار تعبیر میشود که موذیانه بزرگترین خدمتها را به این رژیم غاصب نموده اند و از آنجائیکه درست مانند کشورهای غربی اکثریت روزنامه نگاران و متفکرین را توسط انجمنهای مخفی فراماسونی و تشکیلات مافیایی یهودیان پنهان شده، تحت اختیار خود دارند مردم بی اطلاع ما فکر میکنند که اینان ضد اسرائیل اند در حالیکه این یکی از بزرگترین دروغها و خیانتی آشکار به مردم و میهن عزیزمان است، در دنیای امروز همین روزنامه نگاران و سیاستمداران خود فروخته دشمن رودرروی ملّتند وافشای آنان بسیار حیاتی و مهمست و دقیقاً به همین علتست که از من وحشت دارند چون بی پروا حقایق را میگویم و از هیچکس جز خداوند منّان نمی هراسم و میدانم سکوت من خیانتست زیرا که میدانم و اگر نگویم از مسئولیتی که بر دوشم میباشد شانه خالی کرده ام و البنه این را بعنوان بزرگترین نعمتی میدانم که به من داده شده یعنی دانستن بسیاری از حقایق ناگفنه، خواهش میکنم به لینک زیر مراجعه کنید و چند عکس ازین سانسور و مزاحمت را ببینید که خلاصه نگذاشتند که در سایت پورپیرار کامنت بگذارم، هر چقدر بخواهید حقایق را انکار کنید فقط به کسانی که قرنهاست در فریب ما ایرانیان میکوشند کمک کرده اید وخودرا از نور حقیقت دور و در ظلمت اوهام و داستانهای تاریخی کودکانه اسیر خواهید شد

http://www.flickr.com/photos/40062981@N08/sets/72157621999561382/